«تابناک با تو» - شما با دوستان خود بیرون میروید و هر روز به همسایهها سلام میکنید؛ بدون اینکه روحتان خبر داشته باشد ممکن است برخی از آنها در آینده تبدیل به سوپراستار شوند. ممکن است نه تنها برای ما بلکه برای دوستانمان نیز یک شوخی به نظر برسد. داستان کوتاه افراد خوش شانسی را بخوانید که جنبه معمولی و ناشناخته سلبریتیهای هالیوودی را دیده اند.
۱. فرانک سیناترا
«مادربزرگ من معشوقه دبیرستانی فرانک سیناترا بود. فرانک از او خواست تا با او ازدواج کند. اما مادربزرگم به فرانک گفت که او آیندهای ندارد و برود برای خودش شغلی دست و پا کند. او شهر را ترک کرد و فرانک سیناترا شد. ما همه نامههای آنها را داریم.»
۲. اما استون
«او بسیار باهوش و کاریزماتیک بود و اغلب در تمام نمایشهای مدرسه نقش اول را به دست میآورد. یک بار من نقش اصلی را که او واقعاً میخواست، به دست آوردم. با وجود اینکه ناامید شده بود، به من تبریک گفت و گفت که کارم را خوب انجام دادم.»
«ما همیشه در خانه او ژیمناستیک بازی میکردیم و وانمود میکردیم که کری استراگ هستیم، والدینش برای هر دوی ما لئوتارد آمریکایی گرفتند! او دختر شیرینی بود. ما بعداً در مدرسه ابتدایی از هم جدا شدیم و دیگر با هم صحبت نکردیم. اما او دوست خوبی بود!»
۳. جنسن آکلز
من به همان دبیرستانی رفتم که جنسن آکلز میرفت. همه معلمان در مورد اینکه او چقدر خوب است و چگونه میتواند فرد بزرگی شود صحبت میکردند (او قبلاً در یک سریال تلویزیونی معمولی بازی میکرد). بالاخره وقتی در یک تئاتر فناوری بودم او را دیدم. او برای تماشای خواهرش در یک نمایش دبیرستانی آمده بود، تا لحظه آخر ماند و به او افتخار میکرد.
۴. تام هنکس
پدرم همراه با تام هنکس وقتی که برای اولین بار در جشنواره گریت لیک شکسپیر بازی کرد، کارآموزی میکردند. او همیشه با همه مهربان و کاریزماتیک بود، اصلا یک توپ انرژی بود. وقتی پسرش کالین به دنیا آمد، با افتخار او را به همه نشان داد. حدود ۳ سال پیش، گردهمایی مجدد همه کارآموزان گریت لیک برگزار شد. پدرم رفت. نمیدانست که قرار است تام هنکس هم بیاید یا نه و آیا او را به خاطر میآورد یا خیر. اما نه تنها ظاهر شد، بلکه به پدرم نزدیک شد و او را با نام کاملش به یاد آورد. او انصافاً مرد بزرگی است.
۵. سوفی ترنر
من با سوفی ترنر به مدرسه رفتم. او یکی دو سال پایینتر از من بود، اما من در چند نمایش با او بودم. او فقط یک دختر معمولی و واقعاً عادی بود. فرد مهمی نبود، اما ساکت یا خجالتی هم نبود.
او هرگز نقش برجستهای در نمایشنامهها نداشت و حتی به عنوان یکی از بازیگران “خوب” مدرسه ما به حساب نمیآمد، همیشه بخشی از گروه کر بود. از شنیدن اینکه او نقش مهمی در یک درام تلویزیونی داشت، کاملاً متعجب شدم.
۶. پست مالون
من در دبیرستان با پست مالون دوست صمیمی بودم. او الان تقریباً مثل همان روزهایی است که در دبیرستان بود، فقط در آن زمان، چند ماجراجویی وحشیانهتر داشتیم، اما شخصیت او با وجود پول و شهرت تغییر نکرده است.
واقعیت جالب: او در دوران دبیرستان یک پسر موسیقی دوست خوش تیپ بود؛ لباس یقه هفت هاوایی و شلوار جین مشکی تنگ میپوشید. جالب ترین، باحالترین و بامزهترین فردی بود که میتوانستید با او همنشین شوید.
۷. اما واتسون
من به همان مدرسهای رفتم که، اما واتسون میرفت. طبق آنچه معلمان میگفتند، او بسیار اهل مطالعه و در کار خود جدی بود و میخواست به هدفش برسد.
اما واتسون در هنر و زبان انگلیسی واقعاً خوب بود (و هنوز هم دوستان خوبی با دپارتمان قدیمی انگلیسی دارد) و حتی یک کارت پستال کاردستی به جشن صدمین سالگرد مدرسه ما کمک کرد. او واقعاً خوب بود، اما شما نمیتوانستید با او صحبت کنید، زیرا معلمان شما را جریمه میکردند (البته این قضیه در سالهای هری پاتر بود).
۸. کریس ایوانز
او به عنوان یک بازیگر نوجوان محبوب بومی واقعاً نفرت انگیز بود. شخصیت او را اسکات پیلگریم تصور کنید، منتها در کودکی. کریس همان طور نفرت انگیز بزرگ شد و رشد کرد و من برای حرفه موفق او خوشحالم.
۹. لیام همسورث
من با لیام همسورث در مدرسه بودم. او چند سال پایینتر از من بود، در کلاس خواهرم. واقعا پسر خوبی بود، او دیوانه وار عاشق دوست دخترش بود و با وجود اینکه فرصت خیانت را داشت، فوق العاده به او وفادار بود. با این حال، باهوشترین بچه نبود. تا جایی که من میدانم، او تغییری نکرده است!
۱۰. چارلی چاپلین
مادربزرگ من زمانی که چارلی چاپلین پسر بود در همسایگی او در لندن زندگی میکرد. ظاهراً مادربزرگم از اینکه چگونه چارلی پس از بزرگ شدن گذشته خود را فراموش کرده بود متنفر بود. همچنین زمانی که شهرت پبدا کرد بیشتر کفش میپوشید.
۱۱. رابرت داونی جونیور
من با رابرت داونی جونیور به مدرسه راهنمایی رفتم. دیدن او در فیلمها عجیب است، زیرا او برخی از ویژگیهای عجیب و غریبی را دارد که در دوران نوجوانی داشت، مخصوصاً همان حرف زدن سریع و عاقلانه همیشگی اش. از نظر من، او دقیقاً شبیه همان بچهای است که من میشناختم. ما هر دو در یک کلاس نمایش بودیم، و مربی اغلب او را مسخره میکرد و جملاتی از این قبیل میگفت: «رابرت، اصلاً چرا اینجایی؟ همه ما میدانیم که پدرت قرار است برایت شغل ایجاد کند.»
منبع: روزیاتو