ماجرای سرباز خیلی بدشانس ایرانی که همه را عصبی کرد
کد خبر: ۲۸۰۶۹۰
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: 2023 May 31    -    ۱۰ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۶:۴۸
بهانه این مطلب، اتفاق تلخی‌ست که برای مرزبانان سراوانی افتاد. 

بهانه این مطلب، اتفاق تلخی‌ست که برای مرزبانان سراوانی افتاد. 

 
ماجرای سرباز خیلی بدشانس ایرانی که همه را عصبی کرد
 

مازیار خسروی، روزنامه‌نگار در رشته توئیتی از دوران سربازی‌اش نوشت که در ادامه می‌خوانید: 

 

چهار ترم مهندسی خوانده بودم اما سر یک سری مسائل با پدر خدا بیامرزم دعوام شد و بزرگوار لج کرد دیگر شهریه دانشگاه را نداد. چند ماه این در و آن در زدم که پول جور کنم. از رزوشن شبِ آژانس تا ویزیتوری و تحصیل‌داری و آبدارچی‌گری را امتحان کردم ولی نشد. آخر سر دیدم هیچ راهی نیست جز اینکه دفترچه بگیرم و بروم سربازی تا دست کم جاخواب و غذای مجانی داشته باشم. این شد که به تاریخ ۱۸ مرداد ۷۷، با سر تراشیده و گردنِ کج، وارد پادگان آموزشی ۰۲ شدم. از تعریف کردن خاطرات آن ۲ ماه می‌گذرم چون می‌دانم خیلی‌هاتان از همین حالا نیش‌تان باز شده و بنای مسخره کردن دارید. پس نمی‌گویم تا حسرتش به دل‌تان بماند و در کف بمانید. فقط یک تجربه زیست‌شناسی و علمی را که البته «فلکم رایگان نداد» با شما در میان می‌گذارم باشد که پند گیرید و رستگار شوید؛ خانم‌ها! آقایان! روده آدمیزاد دوپا می‌تواند یک هفته تمام تخلیه نشود اما نترکد!

لابد می‌پرسید چطور؟! عرض شود که: اگر چهار صبح با فریاد گوش‌خراش یک نفر از خواب بپرید که با شیلنگ به در آسایشگاه می‌کوبد و فریاد می‌زند: برپا برپا... بعدش در حالی که از شوک چهارنعل به سمت توالتی بشتابید که فقط هشت دانه است ولی صدو پنجاه نفر در صف هستند و در همان توالت ۱۴۹ نفر دیگر مثل خودت توی صف باشند و فرد مذکور که فریاد زده بود هم حاضر باشد و بازهم دائم فریاد بزند که «بشمار سه بیا بیرون، بشممار یک، بشممار دو....» ناخودآگاه کارت را سرپایی و به صورت شفاهی انجام می‌دهی و از کار کتبی صرف‌نظر می‌کنی.

 

تو هم نوجوان خام هجده‌ بیست ساله‌ ترس‌خورده‌ای باشی، اینجوری می‌شود که روده‌هایت می‌توانند یک هفته تمام دوام بیاورند و نترکند! ولی حسنش این است که وقتی جمعه بهت مرخصی ساعتی دادند که بروی حمام و کمی از بوی گند عرق بدنت رها بشوی، هم‌زمان کیف دنیا را از سیاحت سنگ توالت در آرامش می‌بری و اما اصل ماجرا؛ آن سال‌ها در ارتش به دیپلمه‌ها پس گذراندن دوره‌ آموزشی و کُد، درجه گروه‌بانی می‌دادند. امتحانی می‌گرفتند شامل یک سری درس‌های مقدماتی نظامی و تیراندازی و... درجه بر اساس نمره آن داده می‌شد؛ تک و توکی گروهبان یک می‌شدند. ده پانزده درصدی گروهبان دو. مابقی گروهبان سه.

ما شدیم گروهبان دو و خیلی هم در ذهنمان جشن و پایکوبی در حال برگزاری بود که «رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند» اما از آنجایی که خیلی خوش‌شانس هستم خیلی زود از دماغ‌مان در آمد؛ کل نیروی زمینی ارتش یک گردان تفحص شهدا داشت که ما عدل افتادیم توی همان گردان. کجا؟ سومار! شانس صفدر اعظمی هم چندان بهتر از من نبود. افتاد گردان مجاور که کارش تفحص شهدا نبود، خنثی‌کردن مین بود. صفدر بچه یکی از روستاهای اطراف سنقر بود. رفیق بودیم اما با گذشت سال‌ها، چهره‌اش در ذهنم محو‌ و محوتر می‌شود. فقط دماغ پهن و سبیل باریکش یادم مانده است.

وسط‌های بهار هفتاد و هشت بود که خبر آوردند صفدر رفته روی مین و جزغاله شده. می‌گفتند چیز زیادی از جنازه‌اش نمانده. از گردان خود ما هم یک گروهبان کادر رفت روی مین و هر دو پایش قطع شد. هر چه فکر می‌کنم اسمش یادم نمی‌آید.‌ بدتر از همه اما گروهبان وظیفه‌ای به اسم حسین بود و آن شب شوم... با حسین رفاقتی نداشتم. آنقدر که حتی نفهمیدم حالش خوب نیست و در آستانه فروپاشی است. گمانم در آن تابستان گرم و عرق‌چکان هیچ کدام از بچه‌های دیگر هم ملتفت چیز غیر عادی نشدند. شاید هم حال همه‌مان آنقدر بد بود و به افسردگی دچار بودیم که توان دلسوزی برای کس دیگری نداشتیم.

آن شب در سومار همه چیز عادی _سگی مثل همیشه_ بود. گرمای خفه کننده، پشه‌هایی که حتا از روی پوتین نیش‌شان را به پوستت فرو می‌کردند و بوی پِهِن نیم‌سوز که برای تاراندن پشه‌ها توی آتش انداخته شده بود. حسین نصف شب بی‌سر و صدا از جایش بلند می‌شود. یکی از ژ۳های قراول شده را بر می‌دارد. باید اینجوری بوده باشد: لوله ژ۳ روی پیشانی، قنداق روی زمین و انگشت روی ماشه‌. پیش از فشار دادن ماشه برای یک لحظه هم که شده دچار تردید شده؟ به کسی هم فکر می‌کرده؟ مادری، دختر همسایه‌ای؟ هرگز نمی‌فهمیم و فهمیدنش هم فایده‌ای ندارد. مهم این است که آخر سر ماشه را فشار داده و تلق!

بهتر است هیچکدام به لحظه پس از شنیدن آن صدا فکر نکنیم. بهتر است هیچکدام‌تان هرگز پیشانی یک آدم را که گلوله ژ۳ از فاصله نزدیک به آن خورده و از کاسه سر خارج شده نبینید. اصلا بهتر بود من هرگز این خزعبلات را نمی‌نوشتم...

برترین ها

نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۷:۴۵ - ۱۴۰۲/۰۳/۱۰
0
7
در بسیاری از کشورها سربازی یک شغل است
نه اینکه دو سال از بهترین سالهای عمر جوانان کشور هدر رود
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار